دونه عشقموندونه عشقمون، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
ابجی جونابجی جون، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
داداش جونداداش جون، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات سومین فرشته مون

سلام.مامان سه تا فرشته ام.خاطرات سومین گل زندگیمونو اینجا مینویسم

پاییز ، وروجکانه ۱

سلام به مهر بانوی خونه ما. پاییزه و زیبایی های خاصش . به همین مناسبت ، چند تا عکس پاییزی برات میذارم. و بعد از اون ، یک سری عکس بامزه دارم ازت . این چیه روی سرم ؟؟؟ فکر کنم شاخ در آوردم😟😐 نه حالا فهمیدم . اینا موهامه 😄😄😅😅 خدایا شکرت که شاخ در نیاوردم 😍 خیلی ناراحت شده بودم هاااا ...
28 آبان 1399

دختر کنجکاو ما

عشقولانه خواهر برادری سلام به دختر طلا حسابی کنجکاو شدی و همش داداشی و آبجی رو اذیت میکنی. مخصوصا علی ، که یا موهاشو می‌کشی ، یا ببینی جایی دراز کشیده یا خوابه ، میری سرتو میذاری تو بغلش . مثل همین عکس چند شب پیش ، آیفون رو‌کشیدی کلا از جا کنده شد . خدا رحم کرد تو سرت نخورد . خیلی به ایفون و تلفن علاقه داری . موبایل میگیری کنار گوشت . برس برمیداری موهاتو شونه میزنی. حسابی ترشی دوست داری. عاشق انار و پرتقالی کلا میوه خیلی دوست داری . حسابی هم به خودم وابسته ای . دنبال بابایی گریه میکنی . آبجی میره تو اتاق درس بخونه ، میری پشت در اینقدر در میزنی تا باز کنه برات . کابینت ها رو هم که همیشه به...
22 آبان 1399

میلاد دو نور و ماهگرد ده ماهگی

سلام به گل نازم ده ماهه شدنت مبارک قشنگم. این یکماه ، مثل همه ماه ها ، عادی گذشت . با فراز و نشیب های همیشگی زندگی . اربعین ،پیاده رفتیم امامزاده عبدالله. یه مسیر ۱۲ کیلومتری ، با سربالایی ، که واقعا نفس گیر بود . این ماه کلی مهمون داشتیم و حسابی بهمون خوش گذشت. بابایی رفتن مسافرت و چند روزی ما تنها موندیم . و منم درگیر یه سرماخوردگی سخت شدم و یک هفته تمام افتادم زیر پتو . حالا اگر بخوام از خودت بگم ، دست به مبل و دیوار راه میری . کلمات خود ساخته داری . به آبجی و داداش میگی أبه أده ، غذا و خوراکی ببینی میگی به ، زبونتو درمیاری و فوت میکنی و میخندی . غذاهایی مثل ماکارونی فرمی رو خودت میخوری . اشتهات هم خداروشکر خوبه . همه چی...
13 آبان 1399
1